تازه چه خبر؟
چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : سکوت

پرسیدم..... ،

چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

 با كمی مكث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،



ادامه مطلب ...


دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:, :: 17:54 ::  نويسنده : سکوت

 

گذاشتن آشغال ها سر کوچه مهمترین وظیفه ی من در خانه به شمار میرود٬ البته پس از سوزاندن کتری و صبح به صبح پوشیدن جوراب های پدرم از سر استیصال و حتی به قیمت خندیدن دسته جمعی تعدادی کوته نظر به کفه های تا ساق پا بالا آمده ی من٬ که نمی دانند نباید بابت بزرگ بودن جوراب ها به من بخندند



ادامه مطلب ...


یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 5:58 ::  نويسنده : سکوت

 

کاش وقتی هجده سالم بود کسی این مسائل را به من میگفت!... امروز داشتم در کافی شاپ مورد علاقه ام کتابی می خواندم که یک جوان 18 ساله کنارم نشست و گفت...



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, :: 1:58 ::  نويسنده : سکوت
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 8:29 ::  نويسنده : سکوت

 

گاهی دلم میخواد فراموش کنم بزرگ شدم... دلم میخواد بچگی کنم!



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:, :: 22:27 ::  نويسنده : سکوت
جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, :: 10:26 ::  نويسنده : سکوت

 

 

لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من فبلاً هیچ چیز او تو نخواسته بودم. می توانی درباره اش پرس و جو کنی. ... بروس
 

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:, :: 14:59 ::  نويسنده : سکوت

 

خدایا! من کلی دعای مستجاب نشده دارم. چرا همه د عاهایم را مستجاب نمی کنی؟ شاید تقصیر من است که زیاد دعا نمی کنم و آن قدرها که لازم است صدایت نمی زنم.



ادامه مطلب ...


دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:, :: 14:57 ::  نويسنده : سکوت

 

ماکسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند. و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است .



ادامه مطلب ...


دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:, :: 14:53 ::  نويسنده : سکوت

 

 

بگذار سرنوشت هر راهی را می خواهد برود، ما راهمان جداست ... این ابرها تا می توانند ببارند، ما چترمان خداست.



ادامه مطلب ...


دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:, :: 14:40 ::  نويسنده : سکوت

 

 

ما کسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است...
 

 



ادامه مطلب ...


شنبه 2 بهمن 1389برچسب:, :: 10:17 ::  نويسنده : سکوت

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم

فهمیدم که بیمارم ... 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : سکوت

 

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.



ادامه مطلب ...


 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب