غربت
 
تازه چه خبر؟
شنبه 10 دی 1390برچسب:, :: 1:2 ::  نويسنده : سکوت

  ماه بالای سر آبادی است
اهل آبادی در خواب
روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش 
ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب
غوک ها می خوانند
مرغ حق هم گاهی
کوه نزدیک من است : 
پشت افراها ، سنجدها
و بیابان پیداست
سنگ ها پیدا نیست، 
گلچه ها پیدا نیست
سایه هایی از دور ، 
مثل تنهایی آب ، مثل آواز خدا پیداست
نیمه شب باید باشد
دب آکبر آن است : دو وجب بالاتر از بام
آسمان آبی نیست ، روز آبی بود
یاد من باشد فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم
یاد من باشد فردا
 لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم
طرحی از جاروها ، 
سایه هاشان در آب
یاد من باشد ، هر چه 
پروانه که می افتد در آب ، زود از آب در آرم
یاد من باشد کاری نکنم ، که 
به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد فردا لب جوی ، حوله ام را هم با چوبه بشویم
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب